دندوناش نه که شبیه ستاره و اینا باشه وقتی میخندید نه، جنم داشت یارو، سر کل کل با یکی از همون شوکولاتا سر یه جوجه رو با دندون کند انداخت جلو پاش،
گفت: قیافهام شبیه اونایی یه که میخندن؟
داد زد: قیافهام شبیه اونایی یه که میخندن؟
قیافهام شبیه اونایی یه که میخندن، شبیه اونایی که نمیخندن، میگفت فقط یه صدا که عاشقش کرده، یه لحن کوچیک فکر کن پشت تلفن اونم، بعدش هم که پول تلفنش رو نداد و قطعش کردن، یه بار هم براش شیش ماه قطعی به جرم مزاحمت، اونم واسه کسی که تو عروسی چنگیز هم بازی نکرد، هر جا که میرفت و پای چیزی میون میومد که دلش نمیخواست همینو میگفت، یه وری که لم میداد به چارچوب در تو آشپزخونه، یه وری رو مبل، کلاغی لب سکوی شهربازی، ولو رو صندلی پیکان خوابیدهش، یا وقتی سفت فرمون دهچرخ جنگیشو میچسبید و قبل اینکه سیگارو ترک کنه تهشو بیرون نمیانداخت تا انگشتاش بسوزه خوابش نبره، خم رو تلسکوپ فرمون وقتی دنده عقب میگرفت قیچی، میخندید، لثههاش سیاه بود یه طوری، نیکوتین با یه حالی، بعد هم از این باغ تا اون یکی از پشت باغ عظیمی تا نیروگاه، از قهوه خونه بابایی تا پشت قلعه، پیراهن سفید و یقه باز، نه که کسی ندونه که، ولی اصل قضیه شلاقش هم نبود، اولش اون لحن پشت تلفن بود ولی اونم مالید دختره، دختره سیاهه، دختره لاشیه، دختره دولا میشه، دختره میپره با این و اون، با همه، قبل جرم مزاحمت، با اونهمه نوامیس و لیس، قیافهام شبیه اونایی یه که میخندن؟ پشتش آب ورمیداره، قبل و بعد شلاق، میخندی؟ باس دور گردنت ببندی.
طوری که پوست ورمیآید، ضربه... کابل روی پوست میلغزد، پوست را میبوسد، زخم به پای جانی میافتد، ضربه... و زمان مثل سر خوردن از دامنه کوهی آرام و سرسنگین به ساعت نگاه میکند، کابل هیچوقت اینقدر در دست کسی هیجان نداشته، قلب نداشته، ضربه... درد پشت پوست آب میگیرد، شکل میگیرد، درد انسان دیگری است در دست شلاق، هر ضربه، ضربه... کابل از پوست میگذرد و داخل میرود لای قفسههای فکر... تلنبار درد حافظه را بیدار میکند، کابل... طوری که پوست از شکل خود خسته میشود و ادامه پوست در هیجان چند قطره خون راه خود را از کابل جدا میکند، شلاق در جایی مینشیند که قبلن اشیای دیگر بدون درد آنجا نشستهاند، بوسههایی که از لب بر لبی نشسته از کنارههای کابل طلوع میکند
زخم طلوع میکند
در مشرق تن خندهای که مثل ستاره نیست بر مردمک چشم سایه میاندازد، ضربه دندانها را چفت میکند و میتوانی رد دو رگ پر خون را ببینی که از شقیقه و گردن شروع میشود، قلب نبض... قلب کابل، وهوس سیری ناپذیر درد از دست هیجانی کسی که میزند و کسی که میگیرد و تصویر آن در مغز بین هزاران اسم تکه پاره میشود، هر ضربهای که شاق تر... عکس «من»تر، میفهمی که لرزیدن پوست در زیر خود پنهان کردن چه چیزی است؟ هنوز زبان بر سق محکم تکیه زده، فکر کن روز خود را خاکستری شروع کردهای، فکر نکن که روز خود را خاکستری شروع کردهای... اما روز شروع میشود، میگذرد پخ... پخ... پخ... فکر کن از اول قلب خون را به پوست رسانده، به جایی که حتی از پوست هم دورتر، از روی شیب طبیعی آسفالت در وضع طبیعی، کابل در خلا پوست زایمان طبیعی دارد، بی هیچ منظوری قلب باز تلمبه میزند و از شکاف زخم... ضربه... شیب طبیعی آسفالت، جوی خیابان و فاضلاب... من پیرمردهای زیادی دیدهام که قلبشان زوزه میکشد و پمپ، نفسشان خس خس میکند و هوف، پیرمردهایی که مخاط خود را حتی دورتر از آسم و آرتروز پرتاب میکنند... آنها نفس میکشند و همهی قدمهایشان روی شیب طبیعی آسفالت است، روی زایدههای درد خودشان، گندیدگی روح و مغز که زباله است. طبیعت برای درد طبیعی کابل اسم طبیعیتری ندارد، کرمهایی که در طبیعت جسداند و دردهایی که بعد از شکاف غیر طبیعی پوستاند، جاری در خون طبیعی. در هر ضربه بخش باقیمانده تن به وضعیت درد میرسد و باز به خود برمیگردد، چه کسی باید بخندد، چه کسی باید نخندد، من ضربه نمیزنم
من ضربه نمیخورم
من در کجای دردم؟
۲ نظر:
ناکتِ عزیز .. . ..
نه نشد . .. . .
ناکتِ صاحب عذاب . . . .ما در حین یا فی ما بین دردیم . .
. .
ما دردیم که کلاغی ما را می خورد. ..
م ..به فتح همه ی حروفات . .
متن ات . .. . .فعال شد ذهنت فعال شد . .
متن هایت مستدام .. .
که دنباله روئیم در پس متن هایت . .
در خود متن هایت. ..
سپاس ما از انِ تو باشد .. .. .
ناکتِ خوبیها . . .
ب. . .. . .. . . . .ُ. . . س.
فِرام:زاخاو له اسّلام.
ارسال یک نظر