یکشنبه

Nortt - Doden



من حالم خوبه، هیچی محو نشد، سر جای اولش هم ننشست، فقط برف... داره می‌‌آد، مثل وقت‌هایی که باید داره می‌‌آد، نرم و درست می‌شینه سر جاش، از بالای چراغ سر کوچه می‌بینمش که داره می‌آد می‌شینه سر جاش، درست و به اندازه... یه نگاهم به آسمونه، تا چند دقیقه پیش که نکنه برف ببره، تموم، سیگارمو پرت می‌کنم رو برف، نه روش ولو می‌شم عکس بندازم و نه یه مشت برف می‌ذارم تو دهنم ذوب بشه بره تو روده، مثل وقتی که آب برف ذوب شده از روده له و لورده بزنه بیرون و نره سر جاش... نه که حالم خوبه... سر جام نشستم سفت، یه جوری که فکر کنی دارم خودمو تو خودم جمع می‌کنم سفت، دستامو مشت کردم گرفتم رو شکمم، نه فکر کنی عکس چیزی باشه یا خودم، از قبل، از گذشته گه، اما این خود حالاست، خود ـیری حالا که نوشته نشده هیچ، ولی الآن سفیده همه جا، برف که بباره نمی‌ترسم، برف، حالا که برم بیرون... هست، داره سرجاش درست می‌شینه، جدی، می‌شه دست گرفتش بدون اینکه بپره، لگد بزنه، گم بشه... هست درست همین جا، مثل برفی که درست همین‌جا جلو چشمم داره می‌افته پایین رو سفیدی خودش، بی اینکه خون دماغ بشه اصلن، من هستم انگار برای برف و برای الآن و همین‌قدر، همین.


هیچ نظری موجود نیست: