چهارشنبه

می‌دونی مرکز استفراغ یه جایی‌یه پشت مغز. حالا اگه داشتی یه سوزن بزن اونجا رو بیاد بالا اون روده‌هات که وقتی می‌رینی بو لاستیک می‌ده و وقتی حرف می زنی باز بوی لاستیک. لنگاتو بالا هم بزنی بد نیست یه کم، یه کم بمیر، انقدر که فقط جیبهات بمونه درست تو زاویه دیدم از جیب اینورت تاااااااا جیب اونوریت که عکس هر قوادی رو که می‌خوای می‌ذاری توش، اینم هست... خواستی قبلش هم چیزی نگو. من تا نگاهم به نوک کفشامه خیلی وقت داری. چند تا هشت ساعت، شش قدم تو بالکن و سیگار فووووت از هر سه قدم، حالا برگرد برعکس، قدم قدم، چند تا هشت ساعت ارگاسم و تهوع و بالش. من نگاهم تا نوک کفشامه که از در می‌آی تو خواستی بشین، خواستی بعد بگو من خیال کردم اومدی، برگرد سه قدم و یه پک، هوفففف، بده بیرون، یه کم، خیلی وقته دستی به سر و روی اتاق نکشیدم، بو گند لباسها، سطل آشغال پر که هر چی می ریزم سرریز می‌کنه بیرون، مثل اینکه معلومه چه خبره، درست وقتی حرف می‌زنی و من دارم جلومو نگاه می‌کنم، هیچ کسی جلو روشو فقط برا نگاه کردن نمی‌خواد، یا حتا نوک کفشاشو که بس که زیاد بشینی می‌بینی چطور ذره‌های کوچیک غبار می‌آن میشینن روشون، رو نوک بینیت، پشت گوشات که حتمن کبود شدن و یا نشدن، چه فرقی می‌کنه، مهم زاویه دیده، یه خطه که اگه زور بهش ندن رو هر چی هر قدر هم بکشی نه سوراخ می‌کنه، نه خط می‌اندازه، نه هیچی، هست انگاری که نیست، خواستی فکر کن چند تا هشت ساعت فقط یه خط دید، دو تا جیب و غبار، گوش کن، یه بار یه خواب جدی دیدم، چیزای جدی چیزای گهی ان، نه که فکر کنی نمی‌شه باهاشون شوخی کرد و زیر لحافشون ترقه در کرد، خرکی بازی همیشه اورته، پخخخخ، اما خواب جدی مثل هوای فشرده‌س، هر چی هم که باشه هواس، مشتش هم که کنی هوا رو گرفتی و یعنی هیچ چی، اما فشرده‌ که باشه اول لگد می زنه و گازت می‌گیره و بعد همون هوای هواس. نمی‌تونی همونو بگیری بکنیش تو قوطی کبریت، نمی‌تونی برگردی جرزنی از اول، نداره، نیست، چپونده رفته قاطی بقیه هواها، هوای زیر بغلت که باهاش صدای گوز درمیاری می‌خندی سیخ، یا فوتی که می‌کنی تو چشم کسی که گفته اینجااا، زیر پلکشو می‌کشی پایین و فکر کن از بین رگهای ریز ریز و قرمزش ببینی یارو اصلن خوابه، اصل جنس خوابه یارو، ولی اینجا رو یادم نمی‌آد دیده باشم تو خواب. فکر کن، اونم تو یه خواب جدی که انگاری تموم نمی‌شه، هر چند وقت هم که بند کفشتو ببندی باس بازم ببندیش یه روزی، یه جایی، تا سه قدم و پک، چند تا هشت ساعت عاطل و باطل، چند تا هشت ساعتی که شاید بخوای بری سر کندوی زنبور و بخوای یکی یکی بشماریشون، غلط بری و از نو، از اول، هوفففف، نفست رو نگهداری و آماده شی برای این که تو یکی از این هشت ساعت‌ها چند تا نفس دادی تو، چند تا بیرون، سه قدم برعکس، پک، هوفففف، سخته نه، ولی همین بهتره که بهت گفتم، دیدن غبارای هوا و کندن موهای رو آرنجت، یک... دو... هشت... می‌شه شمرد، مثل پوستی که هی تازه می‌شه رو اون یکی، یکی بعد اون یکی، فکر کن مداد گرفتی دستت داری یه دایره رو هی روش خط می‌کشی، سه بار، پک، هشت ساعت زنبور، هوفففف، گیج می‌ری و اونوقته که دیگه نگاهت خط می‌اندازه آشغال، می‌گم یه بار یه خواب جدی دیدم یارو، از یه جایی مثل زیر همین بالش شروع شد، حالا بگو مهم نیست خواب از کجا شروع بشه، آشغال از کجا سرریز کنه، مهمه خب، که کجا رو بخوای خط بندازی، مثل اون یارو که زد بیخ گوش اون یکی، داستانش درازه و من باز داشتم نوک کفشامو نگاه می‌کردم لابد، اصلن هم به تخمم که شوخی نبود هیچ، یارو می دونست از کجا بزنه

چقدر سفت وایسه

چند نفر دورش باشن

کجا بیفته اونی که خورده

جدی‌یه خب که چی که یارو چن متر از رو زمین بلند شد رو هوا؟ یعنی که چی کی کجا چند کیلو پرس زد تخت؟ می‌گه یه چپ راست خوابوندم بیخ گوش کی همچین که خون از گوشش زد بیرون. می‌گه فیلان دوره داره چطور، هر جا می‌ره کارش رو زمین نمی‌مونه. یا که اصلن این بزک دوزک ها رو جمع کنند جماعت پولاشو بدن به بدبخت سگ بغل کن‌ها سر سیاه زمستون نفله نشن زیر سرما تو خیابون که چی؟ مثل اینکه یه کلید بدن دست یکی که سرش زیر ساطوره بره حموم جا زخمشو دوا بماله بشوره خشک کنه از پله بره بالا بیفته پایین تا زیر گلدونی که سال تا سال توش گل دووم نمی‌آره کلمه ملق بشه ناله کنه نفله شه. حالا یه قرصی چیزی هم روش که بدون درد پنبه بماله رو گردن سر نداشتش، گناه داره یه وقت. دوره داره که بیان سروقت نک و گریه زاریش، بمیره خب، از پله‌ها بیاد پایین، ژاکت حوله‌ایشو در بیاره بندازه رو کاناپه، یه کمپوت گلابی از یخچال برداره بازکنه بزنه، بعدش هم بذاره سرشو بمیره تموم، قول قول که سرم به کار خودم باشه خب، نه که زیر چشمی بپامش که چطور تموم می‌کنه، نه... قول قول... تو خودت هم که نشستی همین‌طوری می‌شه آخر کارت، خیلی‌ها اولش هارت و پورت کردن، گردن سگشونو گرفتن عکس انداختن، که ما اینیم، با سگت نیا تو، هیچ وقت، نیای بهتره، دیگه هم هیچوقت شورت قرمزتو نپوش اینجا، می‌دونی که یه جوریه، خب من یه بار، یه بار یه خواب جدی دیدم، نه از اونایی که از اوناشن، جدی، این رنگ قرمز تو خواب هم بود، یه پیرهنی پوشیده بودم همیشه، همون یکی رو، یه روز شستمش... دیدم نوشته روش خونی... خط خط خودم بود، بعدش دستامو ندیدم، یادمه سرمو گرفتم بالای بالا تا پله‌ها، چند تا پروانه بودن یا فقط پیله‌های بزرگ چفت هم... زد سرم برم توشون قایم شم نترسم... می‌دونی که خب... از اون خوابای جدی... پیله ها برداشتم کردم تو جیبم، یعنی بعدش از جیب‌های باد کرده‌ام فهمیدم کردمشون تو جیبم... ولی دستام زیر پیرهنم بود خب، ولی خواب که آخر کار نیست که، بعدش هم یه چیزایی می‌آن سراغت که مثل چند جفت چشم می‌پاندت، چند جفت چاله که هر چی هوا جلوته می‌کشن توشون... پاشو نشین، قدم بزن تو زاویه نگاه، خط خطی از خط دید که فکر کنم تو جوب نیفتادی خونی مالی شدی، زاویه دید، نخوابوندن زیر گوشت... نترسی دیگه، شورت قرمزت رو هم نیار دیگه، سرتو بگیر تو سطل خب، من نگاهم به نوک کفشامه چشم قرمزی... چشم قرمزی... اینطوری هم قشنگه خب، از هر ساعت یه بار یه چشم قرمزی... می‌نویسم می‌زنم بغل دست خودم هر وقت نشستی برام بخونیش، هر هشت ساعت یه بار، قبل هر هشت ساعت یه بار، بعدش هم باز چند بار... چشم قرمزی.

هیچ نظری موجود نیست: